خوب بد جلف 2: ارتش سری نام فصل دوم از جاه طلبی پیمان قاسم خانی در سینما است. البته که دوستان خواننده بعضا مرا به تقلید از دیگر نقد ها و نداشتن اطلاع کافی برای اظهار نظر متهم می کنند اما این روزها که تنها مسئله ای که جامعه از ورود به آن پرهیز می کند حوزه نقد و ساخت یک اثر هنری است, این اتهام بر من وارد است چرا که اگر در مورد فیلم بدی مانند "آنها" عنوان خودشیفتگی زنانه را مطرح کرده ام صرفا به خاطر ژست فیلم ساز از لذت پشت دوربین بودن است و نه هر تفکر دیگر. 

* دیابولیک شیاطین 

با صرف نظر از این که گاهی این ناله های جزئی از دوستانِ سفارشی آقایان به اصطلاح فیلم ساز ذهن مرا درگیر چرایی هایی غیر از هنر می کند باید به این نکته اشاره کرد که این درگیری های ذهنیِ غیرِ هنری وارد سینمای ایران نیز شده است . «خوب بد جلف 2 : ارتش سری» نمونه بسیار مبرهن این موضوع است چرا که یقینا مفهوم را درگیر فرمی تقلید کارانه و سطحی از کارگردانی مانند تارانتینو کرده که ابدا جایی در سینمای ایران ندارد . ویژگی پت و مت گونه و تا حدودی کمیک زوج پژمان جمشیدی و سام درخشانی اجازه طرح مسائل دیگر را از داستان می گیرد و مفهوم مدام در رفتارهای ناقض این دو شخصیت تماما بیرون از داستان می گردد . پیمان قاسم خانی سعی دارد لورل و هاردی در سینمای ایران خلق کند غافل از اینکه در این اثر واکنش دیگر کاراکتر ها به کنش های این دو شخصیت جذاب تر شده است . همانطوری که فیلمی مانند «زیر نظر» تماما با استخراج مفهوم تصویر غیر سینمایی خود خداحافظی کرده است و خود را به در و دیوار زده تا مخاطب را قلقلک دهد فیلم پیمان قاسم خانی که البته فیلم نامه و سینما را خوب می شناسد نیز در این دسته قرار می گیرد . اگرچه برای فرار از این واقعه خرده پیرنگی سیاسی وارد آن کرده و پای کیک زرد را به داستان خود کشیده است تا بتواند قسمت بعدی را نیز بسازد اما یک مخاطب با تجربه و جدی سینما با چنین سوژه های ابتری گول نمی خورد و در رقابت دو شیطان بزرگ : سینما و آمریکا پیروزمندانه بیرون می آید . 

*دست به دامن انتقاد

همواره این پرسش بنیادین را داشته ام که اگر فیلم سازی مانند سعید ملکان به داوری و یا کل جشنواره ای مانند فیلم فجر اعتراض دارد چرا اثر خود را برای شرکت در بخش سودای سیمرغ ارسال می کند ؟ چرا پیمان قاسم خانی که در گوشه ای از فیلم خود به سفارشی بودن بعضی از فیلم های جشنواره و چگونگی راهیابی آنان اعتراض دارد از شرکت در آن پرهیز نمی کند و حداقل مانند آثار سطحی و لوس : مطرب ، زیر نظر ، هزارپا و ... به اندیشه خود احترام نمی گذارد . متاسفانه انتقاد در جامعه مانند پلکانی برای ترقی افراد از نظر اجتماعی و اقتصادی شده است . تا چندی پیش منتقدی مانند فراستی حداقل این زحمت را به خود می داد که برای مخالف یا موافقت با اثری ساعت ها در رسانه ملی بحث کند اما این روزها می بینیم با کلمه ای مانند فاجعه برای « خون شد» کیمیایی و بهترین فیلم جشنواره برای « روز صفر» ملکان از جواب دادن به سوالات خسته شده است . بنابر این در اثری مانند «خوب بد جلف 2 : ارتش سری» نمی توان مقیاس هنری را اندازه گرفت تنها باید در سالنها نشست و به صدای قهقهه تماشاچیان گوش کرد و ستاره داد . به نظر من باید این گونه فیلم ها صنف دیگری در سازمان سینمایی برای خود تشکیل دهند به نام صنف «خنده دارها» ، برای خود جشنواره بگیرند و به بهترین جازه بدهند . 

*آینده مخوف

هنگامی که فیلم نامه نویسی مانند قاسم خانی که ثابت کرده نیاز به یک مدیری دارد تا اندک مفهوم دراماتیک از آثارش خارج شود با چنین تصویری که اتفاقا لبخند هایی با فواصل مناسب خلق کرده در سینما حاضر می شود نمی توان از دیروز سینمای ایران امید ساخت آینده برای آن داشت و تنها باید دست به دامن فیلم سازان جوانی مانند محمد کارت شد 

 

حضور خوب بد جلف دو در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر نه تنها بر کیفیت جشنواره نیفزوده که ته مانده های امید سینما دوستان به این دوره ی کم رمق و پر حاشیه را هم ناامید کرد.
 

فیلمساز همان شوخی ها و حتی دیالوگ های تکراری را سوار بر داستان جدیدی کرده تا شاید فروش قبل را تکرار کند اما استفاده از آییش و خیراندیش و کمیلی هم نتوانسته فیلم را به نمره ی قابل قبولی برساند.
 

قاسم خانی که خود منتقد کلیشه ها در سینمای ایران خصوصا برای فیلم های طنز و عامه پسند است گویی ابایی از افتادن در این ورطه هم ندارد و زوج تکراری درخشانی_جمشیدی و ناز و عشوه های ریحانه پارسا و آرایش غلیظ بازیگران را بکار گرفته تا مخاطب عام و سرخوش را تا پایان فیلم روی صندلی نگاه دارد.
 

حقیقا فیلم حرف جدیدی برای گفتن نداشت و حضورش در جشنواره هم همانقدر عجیب است که دیگر آثار ضعیف اما ترکیب اسم قاسم خانی و دیگر بازیگران صاحب نام خواه ناخواه توقع بیننده را بالا میبرد.
 

خوب بد جلف تلاش کرده با معجونی از المانهای محبوب طنز داخلی و تصویر سبک خارجی چیزی باشد درخور جشنواره یا حداقل مخاطب متوسط ​​که ظاهرا در این کار هم چندان موفق نبوده. من حیث المجموع اگر بدنبال تکرار خاطره ی خوب بد جلف یک هستید شاید با لبخند از سینما خارج شوید اما اگر به دنبال یک تجربه ی جدید یا فیلم کیفی تر هستید دیدن این فیلم چندان به دلتان نخواهد چسبید.

نقد فیلم سرخ پوست

نیما جاویدی با فیلم (ملبورن ) به عنوان کارگردان و نویسنده وارد سینما شد و حالا با دومین تجربه سینمایی خود پیشرفت چشمگیرش را در داستان گویی و کارگردانی نشان داده است.

اولین نکته قابل توجه در مورد فیلم (سرخ پوست) داستان تازه و بدور از کلیشه فیلم است. در سینمای ایران چنین داستان‌هایی نایابند و باید وجود آن‌ها را قدر دانست.

فیلم با صحنه‌ای آغاز می‌شود که در داستان اهمیت زیادی دارد و مخاطب در پایان فیلم این اهمیت را متوجه می‌شود و همین باعث می‌شود که یک حس رضایت از کشف ماجرا در مخاطب ایجاد شود که این نکته بسیار مثبتی است.

فضاسازی فیلم از همان ابتدا در خدمت داستان و متناسب با وضعیت روحی شخصیت اصلی است. فضاهایی غالبا تاریک، ابری و بارانی که آشفتگی شخصیت را به خوبی به بیننده منتقل می‌کنند.

نویدمحمد زاده در این فیلم متفاوت‌ترین نقش خود را ایفا کرده و الحق که به زیبایی هر چه تمام‌تر این نقش را بازی کرده. او شخصیتی ساخته است که بدون شک در ذهن مخاطب می‌ماند. از شخصیت‌پردازی سرگرد نعمت جاهد(نویدمحمدزاده) در داستان هم نباید غافل شد .نویسنده یک شخصیت چندبعدی را به وجود آورده، شخصیتی که هم خشونت و بی رحمی رئیس زندان را دارد و هم دل رحم و عاشق پیشه است. تنها نکته منفی در مورد این شخصیت که نکته منفی کل فیلم هم به حساب می‌آید اقدام پایانی این شخصیت است که با شخصیتی که از او در طول فیلم دیدیم زیاد تناسب ندارد.

در فیلم سرخ‌پوست همه عوامل در خدمت داستان هستند برای نمونه در اواخر فیلم می‌بینیم که وسایل اتاق سرگرد دیگر در اتاق نیست و اتاق او خالی شده و او بجای اینکه روی تخت خود یا صندلی نشسته باشد روی زمین نشسته است. این صحنه‌ بیان کننده تغییر موقعیت سرگرد در داستان است و به زبان تصویر بیان می‌کند که سرگرد در حال از دست دادن موقعیت و اعتبار خود است.

موسیقی فیلم یکی از نقاط مثبت دیگر فیلم است .در صحنه‌هایی که موسیقی وجود دارد حال وهوای صحنه بخوبی در موسیقی بیان شده و متناسب با هرصحنه موسیقی رنگ جدیدی بخود می‌گیرد.

تصویر برداری فیلم هم همانطور که از هومن بهمنش انتظار میرفت بسیار حرفه‌ای و خوب از کار درآمده و حاصل آن پدید آمدن تعداد زیادی قاب زیبا و همینطور حرکت‌های بجا و لذت‌بخش دوربین است که در ذهن علاقه‌مندان به سینما خواهد ماند.

اما قابل توجه ترین بخش فیلم مربوط به داستان فیلم است. فیلم ، داستانی سرراست دارد که در همان20دقیقه اول معلوم می‌کند گره داستان کجاست و هنر نویسنده در این است که تا پایان فیلم مخاطب را مشتاق کشف ماجرا نگه می‌دارد و علاوه بر داستان اصلی  داستانی فرعی هم بوجود می‌آورد که در نهایت هوشمندی در انتها داستان اصلی و فرعی را با هم پایان می‌دهد. 

اما بعد از گفتن نکات مثبت فیلم باید به نکته منفی فیلم (شاید بتوان گفت تنها نکته منفی فیلم) اشاره کرد که آن هم پایان غیرمنطقی و شتابزده فیلم است. اگر نویسنده وقت بیشتری برای خوب از کار درآوردن پایان ماجرا می‌گذاشت شاید یکی از دلچسب ترین داستان‌های سینمایی را شاهد بودیم ولی متاسفانه پایان فیلم(اقدام پایانی شخصیت) همه چیز را خراب کرده است.

 

در کل باید گفت فیلم (سرخ پوست) فیلمی است که نکات مثبت زیادی دارد از جمله داستان جذاب فیلم و همین نکات مثبت فیلم را باارزش میکند.
 

دهه ی چهل است، یک زندان قدیمی که در مسیر توسعه ی فرودگاهی قرار گرفته باید تخریب شود و زندانی ها، نگهبانان وکارمندان آن به جای دیگری منتقل شوند. در این میان بعد از انتقال زندانی ها نگهبان ها بر اثر اشتباهی که پیش آمده متوجه می شوند یکی از زندانی ها در فرآیند انتقال گم شده است. 

"سرخ پوست" ساخته نیما جاویدی که خود فیلمنامه آن را نوشته است با چنین افتتاحیه ای آغاز می شود، "سرخ پوست"یک فیلم خطی سر راست است بدون پیچیدگی اما با رعایت تعلیق ها و گره افکنی ها، یک فیلم کلاسیک است. نگارنده تاکنون نقدی بر مخالفت این فیلم ندیده است و این حکایت از این دارد که "سرخ پوست" آشکارا مورد رضایت مخاطبان خاص و عام قرار گرفته یا دست کم مخالفتی جدی را بر نیانگیخته است در اینجا برخی از مشخصات این فیلم را از نظر می گذرانیم.

فیلمساز مانع اصلی این روزها ی فیلمسازی را از پیش پای خود برداشته است او زمان و مکان رویدادها را به جا و تاریخی انتقال داده است که حساسیت خاصی را بر نمی انگیزد، شخصیت های فیلم را خاکستری نموده و بیشتر به جنبه های درونی و شخصی آن ها پرداخته است و از تاکید بر موقعیت های سیاسی، اجتماعی، سازمانی آن ها پرهیز شده است.

منطق ساده حاکم بر روابط علی و معلولی یا کنشی و واکنشی روایت و شخصیت های فیلم درک داستان را برای مخاطب آسان می کند.

 قواعد فیلم کلاسیک از افتتاحیه، گره افکنی و گره گشایی را رعایت نموده است. از ابتدا، پایان فیلم را در نظر داشته و اگر چه پایان باز را برای آن رقم زده است اما نتیجه فیلم را پیچیده و دور از دسترس مخاطب قرار نداده است.

بدین ترتیب نیما جاویدی فیلمی ساخته که هدف اول سینما است یعنی ارایه سرگرمی جذابی که رضایتمندی را برای مخاطبی که ساعاتی به سینما آمده است را فراهم آورد، در اکران سودآور باشد تا سینما را بر پا های خود استوار کند و دخالت غیر سینمایی را کم کند. 

موضوع دیگری که فیلم را جذاب می کند زمان کوتاه مجموعه رویدادهای فیلم است نیما جاویدی با هوشیاری نشان داده است که می توان سیر تحول یک شخصیت را با انتخاب صحیح بازیگرها و ترتیب و توالی درست رویدادها به یک نیمروز کاهش داد سرگرد نعمت جاهد (نوید محمد زاده) در همین مدت کوتاه با چندگانه, ترفیع / سقوط, عشق / وظیفه و عدالت / ظلم, روبه رو می شود او با عواقب ناشی از فرار یک زندانی که می تواند آینده شغلی او را نابود کند و مددکار کریمی (پریناز ایزد یار) که می تواند عشق او یا شریک نابودی وی باشد و احمد سرخ پوستی که قرار است به ناحق وار سپرده شور نی و انسانی خود توجه می نماید ، آگاهانه انتخاب می کند و عواقب آن را می پذیرد و از دل همین انتخاب ها است مه این چیزی است که مخاطب آن رادرک می کند و از آن لذت می برد.

منبع: سلام سینما

 
 
Este sitio web fue creado de forma gratuita con PaginaWebGratis.es. ¿Quieres también tu sitio web propio?
Registrarse gratis